سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
موضوعات
RSS Feed
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 1
کل بازدیدها: 6600

ادبی




نور و ظلمت

روزگاریست که ظلمت شده نوری قدسی

و سیاهی شده در معرکه ها چون مه نو

نو به نو می رسد از هر طرفی لکّه خصم

آن به آن می شِکفد غنچه وَهم.

و من از هرزگی زاهد و صوفی مبهوط

یا که زاهد ز تعجب شده اینسان هرزه.

در فراسوی خیالم

یا خیالم ز فراسوست تهی.

عجب از شک و گمان

و فسوسا ز حزین گاه ضمیر

که بود ورطه ی دهشت زده ی سست و خطیر.

کورسویی بود آیا که رهاند شادم

ز چمن زار پر از گلّه رَم کرده ی عقل

ز همین بنیادم.

پای خود می نهم اندر سر نخ های سیاه

ای به امید اله

یاریم کن گذرم از شب تمثال به روز

گذرانم همه قوم دل افسرده ی چند

ز همین ظلمت قدسی شده خویشی را.

(صعب روزی،بوالعجب کاری، پریشان عالمی)




موضوع مطلب :
مایـه ی  آرامشی یـا بـا عث رنـج  و عــذاب        نغمـه ی شادی زنی یـا پـرده ی هجر  ربـاب
گفتمت  خواهم  ببینم صورت همچون مَهت        آمـدم  جانـا  ولـی افـکنـده ای بـَـر رخ  نـقـاب
ما که گفتیمت به پیش خوان تو چون نوکریم       همچو  دریـایی و  مـا در پیش تـو مثل  حبـاب
همچو شمعی در فراقت می گدازم تا سحر       عاشق دلخسته را نَبـوَد بـه سر تدبیـر خـواب
ساقی سیمسن بدن بر سوی ما  نَظاّره کن       ما  خرابیـم و بنـوشان از سبوی خـود  شـراب
ما که از بهـرِ وصـال تـو شتـابـان مـی دَویـم        آخر  ای  سَرو سمین  بـهر خدا کمتـر شتـاب
هرچه را بیند دو چشمم گوییا رخسار توست       همچو آن عطشانِ محزونی که میبیند سراب
(حکمتا)  در غیبت گل شِکوه ات را  سَر مَده      خاطرت  را دِه تسلّی  بـا مِی  و  بـوی  گـلاب



موضوع مطلب :
دریغا که جوانی میشود  طی         هزار  افسوس  پیری آید از  پی
اگر بگذشته اعمالت به نیکی        نه مستی و خماری دارد آن می



موضوع مطلب :